سرمايه،  جلد ١
بخش چهارم:
تولید ارزش اضافه نسبی
 
فصل ١٤: 
تقسیم کار و مانوفاکتور

۱. منشأ دوگانۀ مانوفاکتور

۲.کارگر جزء‌کار و ابزارهایش

۳. دو شکل اساسى مانوفاکتور: ناهمگن و ارگانیک

۴. تقسیم کار درون مانوفاکتور و تقسیم کار درون جامعه

۵. ماهیت کاپیتالیستی مانوفاکتور
 

پی‌نویس‌های فصل ١٤

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


اشیا بخودی خود نسبت به انسان خارجى و لذا قابل انتقال به غیرند. برای آنکه این انتقال بتواند دو جانبه باشد تنها لازم است که انسان‌ها، از طریق توافقى ضمنى، یکدیگر را بعنوان مالکین خصوصى این اشیای قابل انتقال و، دقیقا به همین دلیل، بعنوان افرادی مستقل برسمیت بشناسند. چنین رابطۀ انفراد و بیگانگى دو جانبه‌ای در میان اعضای یک جامعه بدوی مبتنى بر مالکیت اشتراکى وجود ندارد؛ خواه این جامعه شکل خانواده‌ای [با اقتصاد خودکفای دهقانی] پدر سالارانه را بخود بگیرد، خواه شکل یک کمون عهد باستان هندی و خواه شکل یک دولت اینکائى در پرو را. مبادله کالا نخست در سرحدات این جوامع و در نقاط تماس آنها با دیگر جوامع [«مشابه»]، یا با اعضای آنها، آغاز مى‌شود.

بازگشت

 

۴- تقسیم کارِ درون مانوفاکتور و تقسیم کار درون جامعه

 

ما ابتدا نحوه عروج مانوفاکتور، سپس عناصر بسیط [و پایه‌ای] آن یعنى کارگر جزء‌کار و ابزارهایش، و بالاخره کلیت آن بمنزله یک مکانیزم را بررسى کردیم. اکنون به اختصار می‌پردازیم به رابطه میان تقسیم کار درون مانوفاکتور و تقسیم کار اجتماعى، که خود پایه و اساس هر گونه تولید کالائى [خواه بر شالودۀ صنایع دستی، خواه مانوفاکتوری و خواه کارخانه‌ای] را تشکیل می‌دهد.

اگر خود کار را به تنهائى در نظر بگیریم می‌توانیم تقسیم تولید اجتماعى به شاخه‌های اصلى آن، مانند کشاورزی، صنعت و غیره را بمنزله تقسیم کار عام، و سپس تفکیک فراتر این شاخه‌های اصلی به انواع و اقسام را بمنزله تقسیم کار خاص، و بالاخره تقسیم کار درون کارگاهى را بمنزله تقسیم کار یاخته‌ای تشخیص دهیم.۲۵

تقسیم کار درون جامعه، که ناظر بر تقید افراد به مشاغل یا پیشه‌های خاص است، مانند مانوفاکتور دو سرآغاز کاملا معکوس هم دارد. از سوئی، در درون هر خانواده و سپس، بر اثر تکامل بعدی، در درون هر قبیله،۲۶ تقسیم کاری رشد مى‌‌کند که منشأ آن تفاوت‌های جنسى و سنى است، و بنابراین تماما بر بنیادی فیزیولوژیک استوار است. این تقسیم کار با رشد جوامع انسانى، افزایش جمعیت آنها، و بویژه با برخورد میان قبایل و سلطه قبیله‌ای بر قبیله دیگر، گسترش می‌یابد. از سوی دیگر، همان گونه که پیش از این متذکر شدیم،1 مبادله محصولات در نقاطى روی می‌دهد که خانواده‌ها، قبایل یا جوامع مختلف با یکدیگر در تماس قرار می‌گیرند. زیرا در طلوع تمدن این نه آحاد افراد بلکه خانواده‌ها، قبایل و غیره‌اند که بطور مستقل با یکدیگر روبرو می‌شوند. جوامع مختلف وسایل تولید و وسایل زندگی مختلفى در محیط طبیعى پیرامون خود مى‌یابند. بنابراین شیوه‌های تولید و زیست، و همچنین محصولات متفاوتی دارند. همین تفاوت خودجوش و خودروئیدۀ طبیعى است که وقتى جوامع مختلف با یکدیگر در تماس قرار می‌گیرند مبادله متقابل محصولات، و متعاقب آن تبدیل شدن تدریجى آن محصولات به کالا را لازم مى‌آورد. این مبادله نیست که تفاوت‌های موجود میان حوزه‌های مختلف تولید را بوجود مى‌آورد. مبادله صرفا این حوزه‌ها را به یکدیگر مرتبط می‌سازد، و از این طریق آنها را بصورت شاخه‌های کم و بیش وابسته بهمِ تولید جمعى کل یک جامعه درمی‌آورد. در حالت اخیر، تقسیم کار اجتماعى منبعث از مبادله میان حوزه‌های مختلف تولید است که در بدو امر از یکدیگر متمایز و مستقل بودند. اما در حالت اول که تقسیم فیزیولوژیکى کار سرآغاز تقسیم کار در جامعه است، پیوندهای میان اندام‌های ویژه یک جمعِ بشدت در هم ‌تنیده سست می‌شوند، از هم می‌گسلند، و مجزا می‌‌گردند. نیروی محرک این پروسۀ تجزیه مبادله کالا با جوامع بیگانه است. بعدها این اندام‌ها به چنان درجه‌ای از استقلال دست می‌یابند که دیگر تنها شیرازه‌ای که هنوز انواع مختلف کار را به یکدیگر پیوند می‌دهد مبادله محصولات بمنزله کالاست. حاصل آنکه، در مورد اول آنچه سابقا مستقل بود مبدل به وابسته، و در مورد دوم آنچه سابقا وابسته بود مبدل به مستقل می‌شود.

پایه و اساس هر تقسیم کار رشد یافته و نشأت گرفته از مبادله کالاها جدائى شهر از روستاست.۲۷ شاید بتوان گفت که تمامى تاریخ اقتصادی جامعه در حرکت [یا شکوفا شدن] این تقابل خلاصه می‌شود. اما عجالتا وارد این بحث نمی‌شویم.

همان گونه که وجود تعداد معینى کارگرِ همزمان بکار گرفته شده پیش‌شرط مادی تقسیم کار در درون مانوفاکتور است، تعداد و تراکم جمعیت جامعه - که در اینجا جزء نظیر جمع بودن کارگران در یک کارگاه است - یک پیش‌شرط مادی تقسیم کار درون جامعه را تشکیل می‌دهد.۲۸ با اینهمه، تراکم جمعیت مقوله‌ای کمابیش نسبى است. کشوری با جمعیت بالنسبه پراکنده‌تر اما دارای وسایل ارتباطى پیشرفته، جمعیت متراکم‌تری دارد تا کشوری با جمعیت بیشتر اما دارای وسایل ارتباطى عقب مانده. به این معنا، بعنوان نمونه، می‌توان گفت ایالات شمالی ایالات متحده آمریکا جمعیتى متراکم‌تر از هندوستان دارند.۲۹

از آنجا که تولید و گردش کالاها ‌پیش‌شرط‌های کلى وجود شیوه تولید کاپیتالیستی‌ را تشکیل می‌دهد، تقسیم کار درون مانوفاکتور مستلزم آنست که تقسیم کار درون جامعه به درجه‌ای از رشد رسیده باشد. و برعکس، تقسیم کار درون مانوفاکتور بنوبه خود بر تقسیم کار درون جامعه تاثیر می‌گذارد و موجب رشد کمى و کیفى آن می‌شود. با تجزیه و تفکیک ابزارهای کار، صنایع تولید‌کنندۀ این ابزارها نیز بیش از پیش از یکدیگر مجزا می‌شوند.۳۰ سیستم تولید مانوفاکتوری اگر بر صنعتى مسلط شود که پیش از آن در پیوند با صنایع دیگر - خواه بمنزله یک صنعت اصلى و خواه تبعى - و توسط یک تولید‌کننده انجام می‌گرفته است، این صنایع فورا بصورت صنایعی مستقل قد علم می‌کنند. و اگر بر مرحله خاصى در تولید یک کالا مسلط شود، سایر مراحل تولید آن کالا متعاقبا هر یک مبدل به صنعتى مستقل می‌‌شوند. پیش از این گفتیم که هر گاه محصول تکمیل شده‌ای صرفا متشکل از تعدادی اجزای بر هم سوار شده باشد، این امکان وجود دارد که هر بخش از عملیات دخیل در تولید آن خود را مجددا بصورت صنعت دستی راستین و مجزائی تثبیت کند. یک شاخه تولیدی، بنا به تنوع مواد خام و یا اشکال مختلفى که ماده خام واحدِ مورد استفاده در آن بخود می‌گیرد، می‌تواند برای دستیابی به تقسیم کار کامل‌تری در چارچوب سیستم مانوفاکتوری به مانوفاکتورهای متعدد، و بعضا کاملا جدید، منشعب گردد. به همین علت تنها در فرانسه در نیمه اول قرن هیجدهم بیش از صد نوع پارچه ابریشمى بافته می‌شد، و بعنوان نمونه در آوینیون قانون بود که «هر شاگرد کارآموز باید خود را وقف آموختن تنها یک نوع بافت کند، و نباید همزمان به آموختن بافت چند نوع پارچه بپردازد». تقسیم منطقه‌ای کار، که موجب تخصیص رشته‌های خاصى از تولید به نواحى خاصى از کشور می‌شود، از سیستم مانوفاکتوری که کلیه ویژگی‌های طبیعى را مورد بهره‌برداری قرار می‌دهد نیروی محرکه تازه‌ای می‌گیرد.۳۱ نظام استعماری و گسترش بازار جهانى، که هر دو جزو شرایط موجودیت دوران مانوفاکتوری هستند، منابع سرشاری جهت رشد تقسیم کار در جامعه فراهم مى‌آورند. اما اینجا جای آن نیست که نشان دهیم چگونه تقسیم کار سلطه خود را نه تنها بر اقتصاد بلکه بر تمامى جنبه‌های حیات اجتماعى می‌گسترد و چگونه در همه جا شالوده تخصص، شالوده رشد یکجانبۀ یک استعداد معین انسان بقیمت دیگر استعدادهای او را می‌ریزد. این همان پدیده‌‌ای است که آدام فِرگوسون استاد آدام اسمیت را چنان به حیرت آورد که گفت: «ما یک ملت هِلات2 هستیم و یک شهروند آزاد هم در میان‌مان نیست».۳۲

اما، علیرغم وجوه قابل قیاس3 و پیوندهای بسیاری که میان تقسیم کار درون جامعه و تقسیم کار درون مانوفاکتور وجود دارد، این دو نه تنها از لحاظ درجه [پیشرفتگى] بلکه از لحاظ کیفى نیز با یکدیگر تفاوت دارند. غیر قابل تردیدترین وجه قابل قیاس این دو اینست که شیرازه‌ای نامرئى شاخه‌های مختلف صنعت را بهم پیوند می‌دهد. بعنوان مثال دامدار پوست تولید می‌کند، دباغ پوست را مبدل به چرم، و کفاش چرم را مبدل به کفش می‌کند. محصول هر فرد در اینجا صرفا بصورت گامى بسوی شکل نهائى [کالا] وجود دارد، و این شکل نهائی محصول مشترک کارهای ویژه و جداگانۀ این افراد است. بعلاوه، صنایع بسیار متنوعی وجود دارند که وسایل تولید برای دامدار، دباغ و کفاش فراهم می‌‌آورند. بدین ترتیب می‌توان همراه با آدام اسمیت چنین تصور کرد که تفاوت میان تقسیم کار اجتماعى که در بالا شرحش رفت و تقسیم کار درون مانوفاکتور تفاوتى صرفا ذهنى است، [بعبارت دیگر] تفاوتى است که صرفا برای ناظر خارجى وجود دارد که در مورد مانوفاکتور به یک نظر می‌تواند کلیه عملیات دخیل در پروسه تولید محصول نهائی را در یک نقطه در حال انجام ببیند، حال آنکه در مثال فوق گسترده بودن کار در سطح مناطق وسیع و پراکنده و تعدد افرادی که در هر رشتۀ کاری بخدمت مشغولند پیوند موجود میان آنها را از نظر پنهان می‌دارد.۳۳ اما کدام عامل است که کارهای مستقل دامدار، دباغ و کفاش را به یکدیگر پیوند می‌دهد؟ جواب: این واقعیت که محصولات مربوطۀ‌ ایشان کالا هستند [، و به این عنوان به مبادله گذاشته می‌شوند]. [این وجه مشخصه تقسیم کار درون جامعه است.] اما، در مقابل، وجه مشخصه تقسیم کار درون مانوفاکتور چیست؟ جواب: این واقعیت که کارگر جزءکار کالا تولید نمى‌کند،۳۴ بلکه آنچه مبدل به کالا می‌شود محصول مشترک همه کارگران جزء‌کار با هم است.۳۵ تقسیم کار درون جامعه بواسطه خرید و فروش محصولات شاخه‌های مختلف صنعت متحقق می‌شود، و پیوند میان عملیات جزئى کارگران در یک کارگاه بواسطه فروش قوه کارهای متفاوت به یک سرمایه‌دار واحد که آن قوه کارها را بصورت یک قوه کار مرکب بکار می‌گیرد. تقسیم کار درون مانوفاکتور مسبوق به این واقعیت است که وسایل تولید در دست سرمایه‌دار واحدی تمرکز یافته‌اند، حال آنکه تقسیم کار درون جامعه مسبوق به این واقعیت است که آن وسایل تولید در میان تولیدکنندگان متعدد و مستقل کالا توزیع شده‌اند. در حالیکه در درون کارگاه قانون آهنین تناسب تعداد معینى کارگر را به انجام وظائف معینى می‌گمارد، در درون جامعه دست میل و تصادف در کار است و طیف رنگارنگى از چگونگى توزیعِ تولید‌کنندگان و وسایل تولیدشان در شاخه‌های مختلف کار اجتماعى خلق می‌کند. درست است٬ حوزه‌های مختلف تولید گرایش به تعادل دارند؛ به این علت که، از یک سو، هر کس که کالا تولید‌ می‌کند ناگزیر باید ارزش ‌استفاده تولید کند، یعنى باید نیاز اجتماعى مشخصى را برآورده سازد (هر چند وسعت دامنۀ این نیازهای اجتماعی از نظر کمى متفاوت است، با اینحال نسبت‌های مختلفِ این نیازها از طریق یک پیوند [یا «رابطه»] درونى در قالب یک نظام خودروئیده طبیعی به نوعی انتظام دست می‌یابند)؛ و از سوی دیگر به این علت که این قانون ارزش کالاها است که در نهایت تعیین می‌کند جامعه چه مقدار از مدت کاری که در اختیار دارد را می‌تواند صرف تولید هر یک از انواع کالا کند. اما این گرایش مداوم حوزه‌های مختلف تولید به تعادل تنها بصورت واکنشى در مقابل بر هم خوردن مداوم آن تعادل فعال می‌شود. نظام [منطقیِ] مقدم بر تجربه a priori] 4] و نقشه‌مندی که تقسیم کار درون مانوفاکتور بر آن استوار است و باجرا درمی‌آید، در مورد تقسیم کار درون جامعه بدل به ضرورت مؤخر از تجربۀ a posteriori] 5] ذاتی و کور و طبیعی می‌شود که بر امیال خودسرانه تولیدکنندگان مهار می‌زند، و از طریق نوسانات دماسنج قیمت‌های بازار به ادراک ما درمی‌آید. تقسیم کار درون کارگاه متضمن اقتدار بلامنازع سرمایه‌دار بر کارگرانی است که چیزی جز اندام‌های یک ارگانیزم کلى [یا مجتمِع - total ] متعلق به او نیستند. تقسیم کار درون جامعه تولید‌کنندگان مستقل کالا را با یکدیگر در ارتباط قرار می‌دهد، و این تولیدکنندگان اقتداری جز رقابت، جز جبری که بصورت فشاری از ناحیه برخورد منافع متقابل‌شان بر آنان اعمال می‌‌شود، برسمیت نمى‌شناسند؛ وضعی مانند عالم حیوانات که در آن برقراری شرایط «جنگ همه با همه» شرایط بقای همه انواع حیوانات را کمابیش تامین می‌کند. همان شعور بورژوائى که تقسیم کار درون کارگاه، تقید مادام ‌العمر کارگر به یک کار جزء، و به متابعت کامل سرمایه درآمدن او را بمنزله نوعى از سازماندهى کار که موجب افزایش قدرت تولید آن می‌‌شود، ارج مى‌نهد، با همان شدت به محکوم کردن هر گونه تلاش آگاهانه در جهت کنترل و انتظام اجتماعى پروسه تولید بمنزله تجاوز به مقدساتى نظیر حقوق مالکیت، آزادی و «نبوغ» قائم به ذات و فردی سرمایه‌دار برمی‌خیزد. این واقعیتى بسیار گویا و خصلت‌نما است که توجیه‌گران سیستم تولید کارخانه‌ای بدترین ناسزائى که در چنته دارند و نثار [ایدۀ] سازماندهی [یا برنامه‌ریزی] سراسری کار اجتماعى می‌کنند اینست که بدین ترتیب جامعه سراسر تبدیل به یک کارخانه خواهد شد.

اگر در جامعه‌ای با شیوه تولید کاپیتالیستی هرج و مرج در تقسیم کار اجتماعى و استبداد فردی در تقسیم کار مانوفاکتوری لازم و ملزوم یکدیگرند، در آن اشکال متقدم‌تر جامعه که در آنها جدائى حرفه‌های مختلف خود بخود بظهور رسیده و رشد کرده، سپس قوام یافته و سرانجام از طریق قانون تثبیت و همیشگی شده‌اند، از یک سو شاهد الگوئى از سازماندهى کار اجتماعی برنامه‌ریزی شده و متکى بر اقتدار [یا اتوریته] هستیم، و از سوی دیگر شاهد حذف [یا نفی] کامل تقسیم کار درون کارگاهى و یا، حداقل،6 رشد پراکنده، تصادفى و در سطح بسیار محدود آن.۳۶

بعنوان نمونه، جوامع اشتراکى کوچک و بسیار کهن هندی، که برخى از آنها تا امروز نیز به حیات خود ادامه می‌دهند، متکی بر در اختیار داشتن زمین بصورت اشتراکى، ترکیب کشاورزی و صنایع دستى، و تقسیم کاری لایتغیرند که هر جا جامعه تازه‌ای شکل می‌گیرد همچون الگو و شالوده‌ای از پیش آماده بکار بسته می‌شود. این جوامع زمین‌هائی بوسعت از ۴۰ تا چند هزار هکتار را در اختیار دارند، و هر یک‌ کلیت خودکفائی را تشکیل می‌دهد که همه مایحتاجش را خود تولید می‌کند. اکثر محصولات بقصد مصرف مستقیم خود جامعه تولید می‌شوند، و کالا نیستند. لذا تولید در این جوامع مستقل از تقسیم کاری است که در کل جامعه هندوستان بواسطه مبادلۀ کالاها وجود دارد. در این جوامع صرفا اضافه تولید است که تبدیل به کالا می‌شود، و بخشى از این اضافه تولید تا بدست دولت نرسد نمی‌تواند کالا شود، زیرا از زمان‌های بسیار قدیم مقدار معینى از تولید این گونه جوامع همواره بصورت نوعى اجاره جنسى روانه خزانه دولت شده است. شکل این جوامع در نواحی مختلف هندوستان متفاوت است. در ساده‌ترین شکل آن، زمین بطور اشتراکی کشت می‌شود، و محصول میان اعضای جامعه تقسیم می‌گردد. در عین حال ریسندگى و بافندگى بمنزله صنایع جانبى در هر خانواده انجام می‌گیرد. در کنار توده مردمى که بدینگونه اشتغالى یکسان دارند، این شخصیت‌ها را مى‌یابیم: «کدخدا»، که قاضى، کلانتر و تحصیلدار در هیئت یک تن واحد است؛ حسابدار، که حساب کاشت و همه امور مربوط به آنرا نگاه می‌دارد؛ مسئول دیگری که کارش تعقیب مجرمین، حفاظت از غریبه‌های رهگذر و اسکورت آنها تا روستای بعدی است؛ مرزبان، که مراقبت از مرزها در مقابل جوامع همسایه را بر عهده دارد؛ میراب، که آب آبیاری را از مخزن اشتراکى تقسیم می‌کند؛ برهمن، که آئین‌های مذهبى را بجا مى‌آورد؛ آموزگار، که روی شن به کودکان خواندن و نوشتن مى‌‌آموزد؛ برهمنِ تقویم‌دار، یا منجم باشى، که سعد و نحس روزها را برای زمان بذرپاشى، درو و سایر امور کشاورزی تعیین می‌کند؛ یک چلنگر و یک نجار، که ساخت و تعمیر تمامی ابزارهای کشاورزی را بر عهده دارند؛ سفالگر، که کلیه ظروف اهل روستا را می‌سازد؛ سلمانى، گازُر (که لباس‌ها را مى‌شوید)؛ نقره‌ساز؛ احیانا یک شاعر، که در برخى جوامع جای نقره‌ساز را می‌گیرد و در برخى دیگر جای آموزگار را. زندگى این ده، دوازده نفر از صندوق کل جامعه تامین می‌شود. در صورت افزایش جمعیت، جامعه دیگری مطابق الگوی جامعه قدیم بر زمین بایری تشکیل می‌‌شود. کل این مکانیزم حاکى از وجود یک تقسیم کار با نظم و قاعده است. اما تقسیم کاری مشابه آنچه در مانوفاکتور وجود دارد در اینجا ممکن نیست، زیرا چلنگر، نجار و غیره در اینجا با بازاری مواجهند که لایتغیر است، و حداکثر تغییری که می‌تواند در آن رخ دهد اینست که بجای یک نفر چلنگر یا نجار دو یا سه نفر، بسته به وسعت روستا، برای این کارها وجود داشته باشد.۳۷ قانونى که تقسیم کار درون این جامعه را تعیین و تنظیم می‌کند با قدرتى مشابه یک قانون طبیعى عمل می‌کند، در عین آنکه هر یک از پیشه‌وران، مانند چلنگر، نجار و غیره، همه عملیات مربوط به صنعت دستى خویش را در کارگاه خود بشیوه سنتى، اما بطور مستقل، و بدون برسمیت شناختن هیچ مرجع قدرت [یا اتوریته] ای، به انجام می‌رساند. سادگى ارگانیزم تولیدی در این جوامع خودکفا، که خود را مدام به همان شکل سابق بازتولید می‌کنند و اگر تصادفا نابود شوند باز در همان نقطه و با همان اسامى سر بر می‌آورند۳۸ - این سادگى، کلید معمای تغییرناپذیری جوامع آسیائى را، که در تقابلى بسیار بارز با اضمحلال و بازتاسیس مداوم دولت‌های آسیائى و تغییر بیوقفه سلسله‌های پادشاهى در این جوامع قرار دارد، بدست می‌دهد. ساختار بنیانی عناصر اقتصادی این جوامع از طوفان‌هائى که در قلمرو سیاست برمی‌خیزد تاثیر  نمی‌پذیرد و دست نخورده باقى مى‌‌ماند.

قوانین حاکم بر گیلد، همانطورکه پیش از این گفتیم، از طریق وضع محدودیت‌های اکید بر تعداد شاگردان کارآموز و کارآموخته‌‌ای که هر استادکار می‌توانست بخدمت گیرد عامدانه مانع تبدیل او به سرمایه‌دار می‌شد. بعلاوه، استادکار شاگردان کارآموخته‌اش را تنها در صنعتى می‌توانست بکار گیرد که خود در آن استاد بود. گیلدها هر گونه دست‌اندازی سرمایه تجاری، یعنى تنها شکل آزاد سرمایه که با آن روبرو بودند، [به قلمرو تولید] را با تمام قوا دفع می‌کردند. تاجر می‌توانست هر کالائى  بخرد، اما نمی‌توانست کار را بمنزله کالا بخرد. وجود تاجر تنها بعنوان خریدار و فروشنده محصولات صنایع دستی تحمل می‌شد. اگر شرایط چنین ایجاب می‌کرد که کار فراتر از حد جاری تقسیم شود، گیلدهای موجود یا خود را به شعبات تبعى منشعب مى‌ساختند و یا گیلدهای جدیدی در کنار گیلدهای قدیم ایجاد می‌کردند. و اینها همه بدون آنکه صنایع دستی مختلف در یک کارگاه واحد متمرکز شوند به انجام می‌رسید. لذا نحوه سازمان‌یافتگی گیلدی صنایع - علیرغم هر کمکى که این نحوه سازمان‌یافتگی از طریق جدا کردن، منفرد ساختن و به کمال رساندن صنایع دستی به ایجاد شرایط مادی پیدایش مانوفاکتور رساند - به آن نوع تقسیم کار که وجه مشخصه مانوفاکتور است اجازه ظهور نداد. کارگر و وسایل تولیدش بطور کلی مانند حلزون و پوسته‌اش در وحدتى فشرده باقى ماندند، و لذا رکن اصلى مانوفاکتور، یعنى موجودیت مستقل وسایل تولید بصورت سرمایه و در مقابل کارگر، از میان غایب بود.

در حالیکه تقسیم کار درون جامعه بطور کلى٬ یعنی مستقل از اینکه واسطه بوجود آمدنش مبادله کالاها باشد یا نباشد٬ می‌تواند در متنوع‌ترین سامان‌‌های اقتصادی جوامع وجود داشته باشد، تقسیم کار درون کارگاهى، بشکل مانوفاکتوری آن، تماما مخلوق خاص شیوه تولید کاپیتالیستی است.

ادامه...

 

1 رجوع کنید به رجوع کنید به فصل ۲، اینجا - ف.

2 Helot -  ملت کشاورز ساکن پِلوپونز جنوبی بودند که به بردگی اسپارت‌ها در آمدند. هلات‌ها بکرات دست به شورش زدند، اما هر بار با سرکوب سبعانه برده‌داران مواجه شدند.

3 Analogie = analogy -  (در اینجا) وجه قابل قیاس

4 رجوع کنید به پيشگفتار نشر دوم، زيرنويس شماره 26 اينجا.

5 «ضرورت مؤخر از تجربه» ضرورتی است که ما پس از تجربۀ آثار یا نتایج آن شروع به بازیابی علل ممکن آن می‌کنیم. در اینجا تبیین مارکس است از نقش مکانیزم بقول معروف «آزمون و خطا» در زمینه حرکت کور اختصاص مدت کار اجتماعی به نیازهای اجتماعی در شیوه تولید کاپیتالیستی -  حرکتی که هر بار به دیوار تجربه می‌خورد و مسیرش پس از (یا موخر از) آن تجربه «اصلاح» می‌شود.   

6 بنظر می‌رسد «حداکثر» درست باشد. مضمون پی‌نویس شماره ۳۶ این فصل هم موید همین است.