سرمايه،  جلد ١
بخش هفتم: 
پروسه انباشت سرمایه
 
فصل ٢٤:
تبدیل شدن ارزش اضافه به سرمایه

۱. رشد تولید کاپیتالیستى در مقیاس فزاینده. وارونه شدن قوانین ملکی در تولید کالائى و تبدیل شدن آنها به قوانین تملک در تولید کاپیتالیستی

۲. درک غلط اقتصاد سیاسی از بازتولید در مقیاس فزاینده

۳. تقسیم ارزش اضافه به سرمایه و درآمد. تئوری پرهیز

۴. عواملى که مستقل از نسبت تقسیم ارزش اضافه به سرمایه و درآمد میزان انباشت را تعیین مى‌کنند، یعنی درجه استثمار قوه کار، بارآوری کار، رشد اختلاف میان مقدار سرمایه‌ای که بمصرف می‌رسد و سرمایه‌ای که بکار انداخته می‌شود. مقدار سرمایه‌ای که بکار انداخته می‌شود

۵. باصطلاح صندوق کار

 

پی‌نویس‌های فصل ٢٤

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

بنابراین، قضیه انباشت کلا بکنار، صرف استمرار پروسه تولید، یا بازتولید ساده، دیر یا زود، و الزاما، هر سرمایه‌ای را به سرمایۀ انباشت شده، یعنی ارزش اضافۀ سرمایه شده، مبدل مى‌کند. حتى اگر آن سرمایه در بدو ورود به پروسۀ تولید دارائى شخصى کسى باشد که آنرا بکار مى‌اندازد، و او آنرا از روز نخست با کار فردی خود بدست آورده باشد، دیر یا زود مبدل به ارزشى مى‌شود که بلاعوض به تملک او درآمده است؛ و این ارزش هم چیزی جز کار بیمزد غیر که بشکل پول یا بشکل دیگری مادیت یافته نیست.

در فصل چهار دیدیم که برای تبدیل شدن پول به سرمایه چیزی بیش از تولید و گردش کالاها لازم است. دیدیم که شرط لازم و کافی آن اینست که از یک سو دارندۀ ارزش، یا پول، و از سوی دیگر دارندۀ جوهر ارزش‌آفرین، بعبارت دیگر از یک سو کسی که وسایل تولید و وسایل زندگی را در اختیار دارد و از سوی دیگر کسی که هیچ چیز جز قوه کارش را در اختیار ندارد، باید بمنزله خریدار و فروشنده با یکدیگر روبرو شوند. لذا جدائى [یا انفکاک] محصول کار از خود کار، یا جدائی شرایط عینى کار از قوه کار بمنزله شرط ذهنى آن، زیربنای واقعى و نقطه آغاز پروسه تولید کاپیتالیستی را تشکیل می‌دهد.

اما آنچه نقطه آغازی بیش نبود بواسطه صرف استمرار پروسه، بواسطه بازتولید ساده، بدل به نتیجه‌ای مى‌شود که شاخص و ممیز تولید کاپیتالیستی است، و مدام تجدید مى‌شود و تداوم مى‌یابد. آن نتیجه اینست: پروسه تولید از یک سو ثروت مادی را بیوقفه به سرمایه، به وسیله لذت و به وسیله ثروت‌اندوزی بیشتر برای سرمایه‌دار تبدیل مى‌کند؛ و از سوی دیگر کارگر از پروسه تولید همواره در همان موقعیتى بیرون مى‌آید که به آن وارد مى‌شود - یک منبع انسانى تولید ثروت که از هر وسیله‌ای برای تملک آن ثروت محروم است. از آنجا که کار کارگر پیش از ورود او به پروسه تولید [و «بر اثر فروش قوه کارش»] از وی سلب شده و به تملک غیر یعنى سرمایه‌دار درآمده و جزئى از سرمایه گردیده، اکنون، در خلال پروسه، مدام بصورت محصولى مادیت مى‌یابد که نه متعلق به او بلکه متعلق به غیر است. از آنجا که پروسه تولید محصول در عین حال پروسه مصرف قوه کار توسط سرمایه‌دار است، محصول کار کارگر مدام نه تنها مبدل به کالا بلکه در عین حال مبدل به سرمایه می‌شود، مبدل به ارزشى می‌شود که قوه ارزش‌آفرین کارگر را تا قطره آخر مى‌مکد، مبدل به وسایل زندگی‌یی می‌شود که عملا انسان‌ها را مى‌خرد، و مبدل به وسایل تولیدی می‌شود که عاملین بلافصل تولید را به اسارت درمى‌آورد.۶ کارگر بدین ترتیب مدام در حال تولید ثروت مادی است، اما آن را بشکل سرمایه، یعنى بشکل نیروئى بیگانه با خویش، نیروئی که بر او مسلط است و به استثمارش مى‌کشد، تولید می‌کند. سرمایه‌دار هم به همین اندازه مدام در حال تولید قوه کار است؛ اما آن را بصورت منبع ذهنى تولید ثروت که از وسایل بفعل درآوردن و مادیت بخشیدن به خود جدا شده، و بطور مجرد در کالبد مادی کارگر موجودیت یافته است، یعنی در یک کلام بصورت کارگر مزدی، تولید می‌کند.۷ این بازتولید بیوقفۀ کارگر، این بقا بخشیدن به موجودیت او، شرطی است که برای تولید کاپیتالیستی ضرورت مطلق دارد.

بازگشت

 

 

 

فصل  ٢۴

 

تبدیل شدن ارزش اضافه به سرمایه

 

١- رشد تولید کاپیتالیستى در مقیاس فزاینده. وارونه شدن قوانین مالکیت در تولید کالائى و تبدیل شدن‌ آنها به قوانین تملک در تولید کاپیتالیستی 1

 

پیش از این نشأت گرفتن ارزش اضافه از سرمایه را بررسى کردیم. حال باید نشأت گرفتن سرمایه از ارزش اضافه را بررسى کنیم. بکار انداختن ارزش اضافه بصورت سرمایه، بعبارت دیگر بازتبدیل ارزش اضافه به سرمایه، انباشت سرمایه نام دارد.۱

این پروسه را نخست از دید تک سرمایه‌دار بررسى کنیم. فرض کنیم صاحب یک کارخانه ریسندگى سرمایه‌ای معادل ۱۰٫۰۰۰  پوند بکار انداخته، که چهار پنجم آن (۸٫۰۰۰ پوند) به خرید پنبه، ماشین‌آلات و غیره و یک چهارم آن (٢٫٠٠٠ پوند) به دستمزد اختصاص یافته است. فرض کنیم این صاحب‌کارخانه سالانه ۱۲۰٫۰۰۰ کیلو نخ تولید کند، و ارزش این مقدار نخ ۱۲٫۰۰۰ پوند باشد. اگر نرخ ارزش اضافه ۱۰۰ درصد باشد، این ارزش اضافه در قالب محصول اضافه، یا محصول خالصى، معادل ۲۰٫۰۰۰ کیلو نخ موجودیت مى‌یابد، که یک ششم محصول ناخالص است و ارزشى برابر ۲٫۰۰۰ پوند دارد، که پس از فروش محصول متحقق خواهد شد. ۲٫۰۰۰ پوند ۲٫۰۰۰ پوند است؛ نه از نگاه کردن به آن مى‌توان فهمید که این مبلغ ارزش اضافه است و نه از بو کردن آن. ما وقتى مى‌دانیم ارزش معینى ارزش اضافه است در واقع فقط مى‌دانیم که صاحبش آنرا چگونه بدست آورده. اما این نه در ماهیت ارزش تغییری مى‌دهد و نه در ماهیت پول.

صاحب‌کارخانه ما برای آنکه بتواند ۲٫۰۰۰ پوند جدیداً بدست آورده را تبدیل به سرمایه کند باید، با فرض ثابت ماندن سایر شرایط، چهار پنجم یعنی۱٫۶۰۰ پوند آنرا در خرید پنبه و غیره بکار اندازد و یک پنجم یعنی۴۰۰ پوند آنرا در خرید تعداد جدیدی کارگر ریسنده، که وسایل زندگی مورد نیاز خود را که صاحب ‌کارخانه معادل ارزش آنها را در اختیارشان می‌گذارد در بازار خواهند یافت. سرمایۀ ۲٫۰۰۰ پوندی جدید آنگاه در کارخانه ریسندگى بکار خواهد افتاد، و بنوبه خود ارزش اضافه‌ای معادل ۴۰۰ پوند بدست خواهد داد.

ارزش- سرمایه اولیه بشکل مبلغی پول بکار انداخته شد، حال آنکه ارزش اضافه در وهله اول بصورت ارزش کسر معینى از محصول ناخالص [یا کل محصول] وجود دارد. اگر این تولید ناخالص بفروش برسد، یعنى تبدیل به پول بشود، ارزش- سرمایه شکل اولیه خود را بازمى‌یابد، اما ارزش اضافه شکل وجودی اولیه خود را از دست مى‌دهد. و از آن لحظه ببعد ارزش- سرمایه و ارزش اضافه هر دو مبلغى پولند، و بازتبدیل‌ شدن‌شان به سرمایه دقیقا بطریق واحدی صورت مى‌گیرد. سرمایه‌دار هر دو را به یکسان صرف خرید کالاهائى مى‌کند که به او امکان مى‌دهند تولید کالاهایش را، این‌ بار در مقیاسى گسترده‌تر، از سر گیرد. اما برای آنکه بتواند این کالاها را بخرد باید آنها را در بازار حاضر و آماده بیابد.

نخ خود این صاحب ‌ریسندگی در بازار در حال گردش است، زیرا او تولید سالانه‌اش را به بازار مى‌آورد؛ کاری که همه سرمایه‌داران با کالاهایشان مى‌کنند. اما این کالاها حتى پیش از آنکه به بازار بیایند جزئى از کل تولید سالانه، یعنى جزئى از کل انبوه اشیائى هستند که جمع کل سرمایه‌ها، یا کل سرمایه اجتماعى، در طول سال به آنها تبدیل مى‌شود، و هر سرمایه‌دار تنها بخش کوچکى از آنها را در دست دارد. کل آنچه از طریق داد و ستد در بازار انجام مى‌‌گیرد عبارت از رد و بدل شدن اجزای مختلف تولید سالانه، یعنی انتقال این اجزا از یک دست به دست دیگر است. این دست بدست ‌شدن‌‌ها نه مى‌تواند مقدار کل تولید سالانه را افزایش دهد و نه مى‌تواند در ماهیت اشیای تولید شده تغییری بوجود آورد. بنابراین فایده‌ای که کل این تولید سالانه در بر دارد تماما بستگى به ترکیب آن دارد، و کوچکترین ربطى به گردش ندارد.

آنچه تولید سالانه باید بدست بدهد پیش از هر چیز تمامی چیزهائی است که باید جانشین آن اجزای مادی سرمایه شوند که در طول سال بمصرف رسیده‌اند. اگر این مقدار را از کل محصول سالانه کسر کنیم آنچه باقى‌ مى‌ماند تولید خالص یا اضافه است، که ارزش اضافه در کالبد آن جایگزین می‌باشد. اما این تولید اضافه از چه تشکیل شده است؟ آیا فقط از چیزهائى که قرار است نیازها و امیال طبقه سرمایه‌دار را برآورند و لذا باید به صندوق مصرف سرمایه‌داران ریخته شوند؟ اگر فقط این بود ارزش اضافه تا ذره آخرش خورده مى‌شد، و در نتیجه تنها چیزی که صورت مى‌گرفت بازتولید ساده بود. حال آنکه انباشت مستلزم تبدیل شدن بخشى از ارزش اضافه به سرمایه است. اما به هیچ وسیله‌، مگر معجزه، نمى‌توان چیزی غیر از اشیائى که قابل بکارگیری در پروسه کارند (یعنى وسایل تولید) و اشیائى که بکار حفظ موجودیت کارگر مى‌آیند (یعنى وسایل زندگی) را تبدیل به سرمایه کرد. بنابراین بخشی از کار اضافۀ سالانه باید صرف تولید این مقدار وسایل تولید و زندگی جدید و اضافه (یعنی اضافه بر مقدار لازم برای جبران سرمایه بکار افتاده) شده باشد. حاصل آنکه، ارزش اضافه تنها به این علت مى‌تواند تبدیل به سرمایه شود که محصول اضافه (که ارزش اضافه عبارت از ارزش آنست) از پیش عناصر مادی مقداری سرمایه جدید را بدست داده باشد.۲

حال برای آنکه این عناصر بتوانند عملا کار سرمایه را انجام دهند طبقه سرمایه‌دار قوه کار افزوده لازم دارد. اگر استثمار کارگرانى که تا کنون به استخدام درآمده‌اند بنحوی، گسترده‌تر یا فشرده‌تر، افزایش نیابد، باید قوه کار جدید استخدام کرد. مکانیزم تولید کاپیتالیستى خود از پیش اسباب حصول این مقصود را فراهم آورده است؛ به این ترتیب که طبقه کارگر را بمنزله طبقه‌ای وابسته به مزد بگونه‌ای بازتولید مى‌کند که مزدهای عادیش نه تنها برای ادارۀ خود این طبقه بلکه برای افزایش نفوس آن نیز کفایت مى‌کند. بدین ترتیب تنها کاری که سرمایه باید بکند اینست که این قوه‌کارهای جدید را، که طبقه کارگر هر ساله در هیئت قوه‌کارهائى در سنین مختلف بدست مى‌دهد، با وسایل تولید جدید، که در قالب جزئى از تولید سالانه وجود دارند، در هم بیامیزد؛ همین. مقصود حاصل و ارزش اضافه به سرمایه تبدیل مى‌شود. انباشت را اگر به این صورت کنکرت [یا مادی] در نظر بگیریم می‌بینیم که نهایتا چیزی جز تولید فزایندۀ سرمایه نیست؛ همان سیکل بازتولید ساده است که تغییر شکل مى‌دهد و [از شکل مستدیر] بشکل بقول سیسموندی مارپیچ درمی‌آید.۳

حال اگر به مثال سابق خود بازگردیم همان داستان قدیمى را در آن خواهیم یافت که ابراهیم اسحاق را آورد، اسحاق یعقوب را آورد، و الى آخر.2 ۱۰٫۰۰۰ پوند سرمایه اولیه ۲٫۰۰۰ پوند ارزش اضافه ببار مى‌آورد، که بنوبه خود سرمایه مى‌شود. این ۲٫۰۰۰ پوند سرمایه جدید ۴۰۰ پوند ارزش اضافه ببار مى‌آورد، که آنهم سرمایه مى‌شود، یعنى تبدیل به سرمایه افزودۀ دوم مى‌شود، و بنوبه خود ۸۰ پوند ارزش اضافه تولید مى‌کند، و پروسه بر همین روال ادامه مى‌یابد. در اینجا با آن بخش از ارزش اضافه که توسط سرمایه‌دار بمصرف مى‌رسد کاری نداریم و آنرا کنار می‌گذاریم‌. عجالتا علاقه‌ای به دانستن اینهم نداریم که آیا سرمایه افزودۀ جدید به سرمایه اولیه پیوند مى‌خورد یا از آن جدا مى‌شود تا خود بطور مستقل ارزش‌افزائی کند. باز با اینهم کاری نداریم که آیا همان سرمایه‌داری که در ابتدا آنرا انباشت کرد اکنون بکارش مى‌گیرد یا آنرا به دیگران انتقال مى‌دهد. تنها چیزی که در اینجا باید بخاطر داشته باشیم اینست که سرمایه اولیه در کنار سرمایۀ تازه تشکیل شده به بازتولید خود و تولید ارزش اضافه ادامه مى‌دهد، و این نکته در مورد رابطه میان هر سرمایۀ انباشت شده و سرمایۀ افزوده‌ای که از قِبل آن بوجود مى‌آید صادق است.

سرمایه اولیه با بکار انداختن ۱٫۰۰۰ پوند شکل گرفت. اما صاحبش آنرا از کجا آورده بود؟ سخنگویان اقتصاد سیاسى یکصدا پاسخ مى‌دهند: «از کار خودش و اجدادش».۴ و این فرض آنها در واقع تنها فرضی است که بنظر می‌رسد با قوانین تولید کالائى در توافق باشد.

اما در مورد ۲٫۰۰۰ پوند سرمایه افزودۀ جدید قضیه بکلى فرق مى‌کند. این یکى را ما خوب مى‌دانیم از کجا آمد. حتى یک اتم از ارزش آن نیست که وجودش را مرهون کار بیمزد نباشد. وسایل تولیدی که با قوه‌کارهای افزودۀ جدید در هم می‌آمیزند، و همچنین وسایل زندگی که این کارگران جدید با آن اداره خواهند شد، چیزی جز اجزای متشکله تولید اضافه، یعنى خراجی که طبقه سرمایه‌دار سالانه از طبقه کارگر مى‌ستاند، نیست. طبقه سرمایه‌دار حتى وقتى بخشى از آن خراج را صرف خرید قوه کار جدید به قیمت کامل آن مى‌کند، بطوری که قاعدۀ مبادله ارزش‌های معادل کاملا هم مراعات می‌‌شود، باز کل این ماجرا چیزی جز همان ماجرای دیرینۀ لشکر غالب نیست که با پولى که از مغلوبان خود می‌رباید از آنها جنس مى‌خرد.

سرمایۀ افزوده اگر شخص تولیدکننده‌اش را بکارگیرد این تولیدکننده نه تنها باید به افزودن بر ارزش سرمایه اولیه ادامه دهد بلکه باید ثمرات کار قبلى خود را با کاری بیش از آنچه صرف تولید آنها شده باصطلاح پس بخرد. حال اگر این را داد و ستدی میان طبقه سرمایه‌دار و طبقه کارگر هم در نظر بگیریم، اینکه کارگران جدید با کار بیمزد کارگران پیش از خود بکار گرفته مى‌شوند، کوچکترین تغییری در این وضع نمی‌دهد. سرمایه‌دار ممکن است حتى سرمایه جدید را به ماشینى تبدیل کند که تولیدکنندگانِ آن سرمایه را کلا بیرون بریزد و چند کودک خردسال بجایشان بیاورد. اما در هر حال این طبقه کارگر است که با کار اضافۀ یک سال خود سرمایه [اجتماعی افزوده] ‌ای که قرار است سال بعد عامل بکارگیری قوه کارهای جدید شود را ایجاد می‌کند.۵ و این، همان بقول معروف ایجاد سرمایه از قِبل سرمایه است.

در انباشت ۲٫۰۰۰ پوند سرمایه افزودۀ اول مستتر است که ۱۰٫۰۰۰ پوند ارزش، که به اعتبار «کار اولیه» ی سرمایه‌دار متعلق به او بوده، بصورت سرمایه بکار انداخته شده. اما در ۴۰۰ پوند سرمایه افزوده دوم، برعکس، مستتر است که ۲٫۰۰۰ پوند انباشت قبلى وجود داشته و ۴۰۰ پوند فعلى ارزش اضافۀ حاصل از آنست که تبدیل به سرمایه شده. لذا از این پس مالک کار بیمزد قبلی بودن تنها شرط تملک کار بیمزد حاضر در مقیاس فزاینده است. بعبارت دیگر سرمایه‌دار هر چه قبلا بیشتر انباشت کرده باشد اکنون بیشتر مى‌تواند انباشت کند.

ارزش اضافه‌ای که سرمایه افزودۀ شماره ۱ را تشکیل می‌دهد نتیجه خرید قوه کار  با بخشى از سرمایه اولیه است - خریدی که با قوانین مبادله کالاها در انطباق بوده و، از نظر حقوقى، منوط به چیزی فراتر از اختیار کارگر در انتقال آزادانه ظرفیت‌های خود به غیر و اختیار صاحب پول یا صاحب کالا در انتقال آزادانه ارزش‌های متعلقه‌اش به غیر، نبوده است. سرمایه افزوده شماره ۲ نیز به همین ترتیب صرفا نتیجه سرمایه افزودۀ شماره ۱، و لذا ماحصل همین روابطی است که وصفش رفت. پس تک تک چنین داد و سد‌هائى با قوانین مبادله کالاها -   که اینجا مبادله‌ای است که در آن سرمایه‌دار همواره بصورت خریدار قوه کار  ظاهر مى‌شود و کارگر همواره بصورت فروشندۀ آن، و به قیمتى که ما فرض مى‌کنیم ارزش واقعى آنست - در انطباق خواهند بود. بدین ترتیب کاملا واضح است که قوانین تملک و یا قوانین مالکیت خصوصیِ مبتنى بر تولید و گردش کالاها [، یا مبتنی بر تولید کالائیِ ساده] ، از طریق دیالکتیک درونى، سرسخت و بی‌امان‌‌ خود درست به ضد خود تبدیل مى‌شوند. مبادله ارزش‌های معادل، ‌عمل اصلی که ما از آن شروع کردیم، اکنون چنان چرخیده و تغییر ماهیت داده که دیگر چیزی جز صورت ظاهری از آن باقى نمانده است. زیرا، اولا، سرمایه‌ای که اکنون با قوه کار مبادله مى‌شود خود چیزی جز بخشى از محصول کار غیر نیست که سرمایه‌دار به تملک درآورده بدون آنکه بابتش معادلى پرداخته باشد. ثانیا، تولیدکنندۀ این سرمایه، یعنى کارگر، نه تنها باید معادل آن بلکه مقداری اضافه بر آن نیز تولید کند. رابطۀ مبادله میان سرمایه‌دار و کارگر مبدل به یک صورت ظاهر صرفِ متعلق به حوزه گردش، مبدل به یک شکل صرف، مى‌شود، که اکنون با محتوای این رابطه بیگانه و تنها خاصیتش اینست که آنرا پوشیده مى‌دارد. خرید و فروش مداوم قوه کار شکل قضیه است. محتوای آن تملک مداوم بخشى از کار مادیت یافتۀ غیر است توسط سرمایه‌دار بدون اینکه بابتش معادلی بپردازد، و مبادلۀ مکرر این کار با مقدار بیشتری کار زندۀ غیر. در ابتدا چنین بنظر می‌رسید که حقوق مالکیت ریشه در کار خود شخص داشته باشند، یا لااقل لازم بود ما چنین فرض کنیم، زیرا در ابتدا تنها صاحبان کالا را داشتیم که با حقوق برابر با یکدیگر روبرو مى‌شدند، و تنها وسیله‌ای که برای تملک کالای دیگران در اختیار داشتند انتقال کالای خودشان به آنها بود، و این کالا هم تنها با کار [خودشان] می‌توانست تولید شود. اما اکنون معلوم مى‌شود ملک [یا مال] در طرف سرمایه‌دار بمعنای حق به تملک درآوردن کار بیمزد دیگران و یا محصول آن است، و در طرف کارگر بمعنای غیرممکن بودن تملک محصول کار خود. جدائی [یا انفکاک] مال از کار بدین ترتیب نتیجه الزامی قانونى مى‌شود که ظاهرا ریشه در یکى بودن این دو داشت.۶

حاصل آنکه،3 شیوه تملک در تولید کاپیتالیستى هر اندازه خلاف قوانین اولیه تولید کالائى [ساده] بنماید واقعیت اینست که نه نتیجۀ نقض این قوانین بلکه، برعکس، نتیجه بعمل درآمدن آنهاست. اجازه بدهید این را با مرور کوتاهى بر فازهای متوالى حرکتى که نقطه اوجش انباشت کاپیتالیستى است بار دیگر روشن کنیم.

نخست دیدیم که تبدیل شدن اولیۀ مقداری ارزش به سرمایه در انطباق کامل با قوانین مبادله صورت مى‌گیرد. یک طرف معامله قوه کار را مى‌فروشد و طرف دیگر آنرا مى‌خرد. طرف اول ارزش کالایش را دریافت مى‌کند، و ارزش استفاده کالای او، یعنى کار، بدینوسیله از او سلب و به خریدار منتقل می‌شود. وسایل تولیدی که فى‌الحال موجود و متعلق به طرف دوم معامله‌اند به کمک کاری که اکنون به همان اندازه متعلق به اوست تبدیل به محصول جدیدی مى‌شوند، که آن نیز قانونا به همان اندازه متعلق به اوست.

ارزش این محصول تشکیل می‌شود از، اولا، ارزش وسایل تولیدی که در خلال پروسه تولید بمصرف رسیده‌اند. کار فایده‌بخش نمى‌تواند این وسایل تولید را بمصرف برساند اما ارزش آنها را به محصول جدید منتقل نکند. و قوه کار برای آنکه قابل فروش باشد باید بتواند در آن رشته از صنعت که قرار است بکار گرفته شود کار فایده‌بخش انجام دهد.

ارزش محصول جدید، ثانیا، تشکیل می‌شود از ارزشى معادل ارزش قوه کار بعلاوه مقداری ارزش اضافه. به این دلیل چنین است که ارزش قوه کار (که برای مدت معینى، مثلا یک روز، یک هفته و غیره فروخته مى‌شود) کمتر از ارزشى است که با بکار گرفتن این قوه در آن مدت ایجاد مى‌شود. اما کارگر معادل ارزش مبادله‌ قوه کار خود را دریافت کرده و ارزش استفادۀ آن را به دیگری انتقال داده است؛ چیزی که در هر خرید و فروشى انجام مى‌‌شود.

این واقعیت که این کالای بخصوص، قوه کار، این ارزش استفادۀ غریب را دارد که تبدیل به کار مى‌شود و لذا ایجاد ارزش مى‌کند، نمى‌تواند بر قانون عام تولید کالائى [یعنى مبادله ارزش‌های معادل] تاثیری داشته باشد. بنابراین اگر مقدار ارزشى که در پرداخت دستمزد بکار انداخته شده نه با همان قد و قامت بلکه باندازه یک ارزش اضافه بلندتر در محصول ظاهر مى‌شود علت این نیست که کسى فروشنده آنرا مغبون ساخته (زیرا او ارزش کالایش را واقعا دریافت کرده) بلکه علت صرفا این واقعیت است که خریدارِ این کالا آنرا بمصرف رسانده. قانون مبادله صرفا مستلزم معادل بودن ارزش مبادلۀ کالاهائى است که داد و ستد می‌شوند. مبادله کالاها در واقع از بدو امر مسبوق به وجود اختلاف در ارزش استفاده‌های‌ آنهاست، و لذا هیچ ربطى به مصرف کالاها، که انجامش متعاقب انعقاد و اجرای قرارداد آغاز مى‌شود، ندارد.

بدین ترتیب تبدیل شدن اولیه پول به سرمایه در انطباق دقیق با قوانین اقتصادی تولید کالائى و حقوق ملکی [یا حقوق مالکیت] منبعث از آن صورت می‌‌گیرد. و با اینهمه به نتایج زیر منجر مى‌شود:

۱- محصول کار متعلق به سرمایه‌دار است، نه کارگر؛

۲- ارزش این محصول علاوه بر ارزش سرمایه بکار افتاده حاوی ارزش اضافه‌ای است که هزینه‌اش برای کارگر انجام کار است اما برای سرمایه‌دار هزینه‌ای در بر ندارد، و با اینحال به تملک بر حق او درمی‌آید؛

۳- کارگر قوه کار خود را حفظ کرده است و مى‌تواند آنرا، اگر خریداری پیدا کند، مجددا بفروشد.

بازتولید ساده چیزی جز تکرار دوره‌ به دورۀ عمل اولیه، بعبارت دیگر چیزی جز تبدیل شدن مکرر پول به سرمایه، نیست. لذا قانون [مبادله در این روند] نقض نمی‌شود، بلکه برعکس بطور مستمر رخصت می‌یابد تا آزادانه بعمل درآید. «چندین عمل متوالىِ مبادله تنها این اثر را داشته که آخرین‌ آنها معرف اولین‌شان است».۷

با اینحال دیدیم که بازتولید ساده [یعنی صرف استمرار پروسه تولید] به تنهائی کافی است تا به عمل اولیۀ تبدیل شدن پول به سرمایه، در قیاس با وقتی که این عمل را یک پروسه منفرد و منفصل در نظر بگیریم، خصلتى کاملا جدید و متفاوت ببخشد.4 «از آنان که درآمد ملى را میان خود قسمت مى‌کنند یک طرف (کارگران) هر ساله با کار تازۀ خود حق تازه‌ای نسبت به سهم خود بدست مى‌آورند؛ و طرف دیگر (سرمایه‌داران) از طریق کار اولیه خود حق دائمی نسبت به سهم خود کسب کرده‌اند».۸ آری، چنان که دیگر همه می‌دانند عرصه کار تنها عرصه‌ای  نیست که در آن حق ارشدیت سنی در سهم بردن از ارث معجزه می‌‌آفریند.

اگر بجای بازتولید ساده بازتولید در مقیاس ‌گسترده‌تر‌‌، یعنی انباشت، هم داشته باشیم، باز تغییری در اصل قضیه داده نمی‌شود. در حالت اول سرمایه‌دار کل ارزش اضافه را با ولخرجى‌های خود بهدر مى‌دهد، اما در حالت دوم فضائل بورژوائی‌اش را با مصرف تنها بخشى از آن و تبدیل مابقى به سرمایه5 بنمایش مى‌گذارد.

ارزش اضافه ملک طلق سرمایه‌دار است، و هرگز هم متعلق به کس دیگری نبوده است. و او اگر آنرا در تولید بکار مى‌اندازد وجوه لازم را از مال خودش تامین کرده است؛ درست مانند روز اول که قدم در بازار گذاشت. این واقعیت که این بار وجوه لازم را از کار بیمزد کارگرانش بدست آورده مطلقا چیزی را عوض نمى‌کند. اگر پول کارگر B از محل ارزش اضافه‌ای که کارگر A تولید کرده پرداخت مى‌شود، آنگاه، اولا، کارگر A این ارزش اضافه را بدون آنکه دیناری از گوشه قیمت عادلانه کالای خودش پریده باشد تولید کرده است و، ثانیا، آن معامله هیچ ربطى به کارگر B ندارد. آنچه B مطالبه مى‌کند، و حق دارد بکند، اینست که سرمایه‌دار ارزش قوه کارش را به او بدهد. «و با اینحال هر دو نفع کردند؛ کارگر از آن‌ جهت که ثمر کارش (بخوان: ثمر کار رایگان کارگران دیگر) را گرفت پیش از آنکه کار به انجام رسیده باشد (بخوان: پیش از آنکه ثمر کار خودش ببار آمده باشد)؛ و کارفرما از این جهت که کار کارگر ارزشی بیش از مزدش داشت (بخوان: ارزشى بیش از ارزش مزدش تولید کرد)».۹

اما موضوع یقینا حالت دیگری پیدا مى‌کند اگر تولید کاپیتالیستى را در سیلان بیوقفۀ تجدید و تکرارش در نظر بگیریم، و بجای تک سرمایه‌دار و تک کارگر آنها را در کلیت خود و بمنزله طبقه سرمایه‌دار و طبقه کارگر که در مقابل یکدیگر صف‌‌آرائی کرده‌اند، مد نظر قرار دهیم. اما در آن صورت معیارهائى را در مورد تولید کالائى بکار برده‌ایم که یکسره با آن بیگانه‌اند.

در تولید کالائى تنها خریدار و فروشندۀ مستقل از هم با یکدیگر روبرو مى‌شوند. مناسبات آنها در همان روز انقضای مدت قید شده در قرارداد قطع مى‌شود. داد و ستد میان آنها اگر تکرار شود بر اثر انعقاد قرارداد جدیدی است که هیچ ربطى به قرارداد قبلى ندارد، و اینکه طرفین آن همان دو نفر یعنى همان خریدار و همان فروشنده‌ باشند تصادف صرف است. بنابراین اگر قرار است تولید کالائى یا هر پروسه مربوط به آن را بر مبنای قوانین اقتصادی خود آن پروسه قضاوت کنیم آنگاه باید هر تک عمل مبادله را جداگانه، یعنى مستقل از عمل مبادلۀ قبل یا بعدش، در نظر بگیریم. و از آنجا که خرید و فروش قراردادی است که تنها میان افراد منعقد مى‌شود، در این عرصه مجاز به کاوش برای یافتن مناسبات میان طبقات کلى اجتماع نیستیم.

سرمایۀ در حال کار امروز مى‌تواند سلسله‌ای کوتاه‌ یا بلند از انباشت‌ها و بازتولیدهای متعاقب آن انباشت‌ها را پشت سر گذارده باشد. اما بکارت اولیه خود را در همه حال حفظ مى‌کند. مادام که قوانین مبادله در هر عمل مبادلۀ مستقل و مجزا مراعات گردد، شیوه تملک مى‌تواند از بیخ و بن متحول شود بدون آنکه کوچکترین تاثیری بر قوانین مالکیت ناظر بر تولید کالائى داشته باشد. همان قوانینی که در بدو امر [، در تولید کالائی ساده،] یعنی در زمانی که محصول هنوز به تولیدکننده آن تعلق دارد و او تنها با کار خود و مبادله ارزش‌های برابر مى‌تواند مال‌اندوزی کند، نافذند، در دوران سرمایه‌داری [یا در تولید کالائی کاپیتالیستی] ، که در آن ثروت اجتماعى به درجه بیشتر و بیشتری تبدیل به مایملک کسانى مى‌شود که در موقعیتى قرار دارند که مى‌توانند کار بیمزد دیگران را مستمرا به تملک درآورند، نیز نافذ باقی می‌مانند.

این نتیجه از آن لحظه که کارگر قوه کار خود را آزادانه بمنزله کالا به فروش مى‌گذارد مبدل به نتیجه‌ای‌ گریزناپذیر مى‌شود. اما از همان لحظه هم هست که تولید کالائى عمومیت می‌یابد و تبدیل به شکل شاخص تولید مى‌‌شود. بعبارت دیگر تنها از آن نقطه ببعد است که هر کالائى از ابتدا بمنظور فروش تولید مى‌شود، و کل ثروت تولید شده از حوزه گردش عبور می‌کند. تنها آنگاه و آنجا که کار مزدی زیربنای تولید کالائى شده باشد است که این شکل تولید مى‌تواند بر کل جامعه حاکم شود. اما تنها آنگاه و آنجا هم هست که تولید کالائی همه ظرفیت‌های نهفتۀ خود را شکوفا مى‌کند. گفتن اینکه بمیان آمدن پای کار مزدی تولید کالائى را مى‌آلاید معادل گفتن اینست که تولید کالائى اگر بخواهد بى‌آلایش باقى بماند نباید توسعه ‌یابد. به درجه‌ای که تولید کالائى بر مبنای قوانین ماهوی خود در جهت تبدیل شدن به تولید کاپیتالیستی رشد می‌کند، بهمان درجه قوانین مالکیت در تولید کالائى واژگونه و مبدل به قوانین تملک کاپیتالیستی می‌‌‌شوند.۱۰

پیش از این دیدیم که حتى در حالت بازتولید ساده کل سرمایه، منشأ آن هر چه باشد، مبدل به سرمایه انباشت شده، یعنی مبدل به ارزش اضافۀ سرمایه شده، می‌‌گردد. اما با پیشرفت بهمن‌وار تولید، سرمایۀ بکار افتاده اولیه نسبت به سرمایه بلافصلى که انباشت مى‌شود، یعنى نسبت به ارزش اضافه یا محصول اضافه‌ای که مجددا تبدیل به سرمایه مى‌شود (خواه این تبدیل توسط همان فردی که آنرا انباشت مى‌کند انجام گیرد و خواه توسط فرد دیگری) بیش از پیش بصورت کمیتى رو به نقصان (یا به زبان ریاضى بصورت کمیتى که به طرف صفر میل مى‌کند) درمى‌آید. از این روست که اقتصاد سیاسى سرمایه را علی‌العموم «ثروت انباشته‌ای (یعنى ارزش اضافه یا درآمد به سرمایه مبدل شده‌ای) که هر بار از نو در تولید ارزش اضافه بکار گرفته مى‌شود»۱۱ مى‌خواند و خود سرمایه‌دار را «مالک ارزش اضافه».۱۲ و همین بینش را بنحو دیگری چنین تبیین مى‌کند که کل سرمایۀ موجود عبارت از بهرۀ انباشته شده یا سرمایه شده است، چرا که بهره خود چیزی جز بخشی از ارزش اضافه نیست.۱۳

ادامه...

 

1 «وارونه شدن و … تبدیل شدن به …» مفهوم لغت آلمانی Umschlag است: تغییری اساسی که بصورت معکوس شدن، برگشتن، وارونه یا واژگون شدن در چیزی بظهور می‌رسد؛ مانند واژگون شدن قایق.

2 «ابراهیم اسحاق را آورد و اسحاق یعقوب را آورد و یعقوب یهودا و برادران او را آورد و…» (شجره‌نامه عیسی مسیح از ابراهیم تا داود، انجیل متی ۱:۲).

3 از اینجا تا پایان پاراگرافى که به عبارت «واژگونه و تبدیل به قوانین تملک کاپیتالیستی می‌‌‌شوند» در ص۶۶۰ ختم مى‌شود را انگلس، بر اساس فراز مشابهى که مارکس در ترجمه فرانسه کتاب در سال ۱۸۷۲ وارد کرده، به نشر چهارم آلمانى افزوده است - ف.

4 رجوع کنید به فصل ۲۳، اینجا.

5 در اصل آلمانی و ترجمه‌های انگلیسی «پول» آمده، که یک لغزش قلم آشکار از جانب مارکس ‌است.